بسم الله
امروز دوباره وقتی قدم در کوچه گذاشتم ...
یاد دستهای تو افتادم
یاد دستهایت ...
آه دستهایت...
دستهای تو خاک نرم رویش منند...
من هر بار که با اشتیاق دستانم را به تو می سپارم
جوانه می زنم
و پیچک سبز عشقت در تمام من تاب می خورد
دستهایت ....
آه دستهای تو...
سرآغاز من است ...
من از گرمای جان نواز دستان تو آفتاب می نوشم
و گندم سر به زیر جانم به معراج می رود
من در ملکوت دستان تو نماز عشق می خوانم
و داستان عاشقیه من در سرو قدو قامت تو اقامه می شود
من کوچه هارا دوست دارم
کوچه های سربه راه را که قدمگاه عاشقیه ما شدند
من شانه ی راستم را به بهشت شانه چپ تو می سپارم
و با تو
دست در دستان تو
غریق مدهوش اقیانوس دلداگی ام